الآن دقیقأ خاطرم نیست
حتی نمیدانم که مجرم این وسط کیست
شب بودوماها هیچ یک منزل نبودیم
گویا به جایی رفته بودیم
حالا نگو یک دزد سرشار از شرارت
درخانه ما آمده سرگرم غارت
ما آخر شب بر در خانه رسیدیم
دست کلید خانه را هرقدر گشتیم
برجیب و کیف خود ندیدیم
ناچار رفتم از سر دیوار بالا
واندر حیاط منزل خویش
دیدم جناب دزد در حین عمل را
او هم مرا دید
لختی به روی هم شگفت و مات ماندیم
خونسرد خندید
وانگاه با بی شرمی از پایین صدا زد:
آی دزد،آی دزد!
آی ای خلایق!
این دزد اموال مرا خورد
دارو ندار بنده را برد
تا چشم وا کردم میان بند بودم
فریاد کردم من که اینجا خانه ماست
گم کرده ام دسته کلید خانه ام را
ناچار رفتم از سر دیوار بالا
مردم منم شعبانقلی،همسایه تان،هااای!
ایا کسی هرگز ندیده هیچ مارا؟
گفتند :حاشا!!
ایشان درون خانه هستند
وحضرت عالی سر دیوار بودی
پس در نتیجه...
طبق قرائن دزد هستی
کم کن دروغ و لاف و حرف و ادعا را!
از منطق ایشان فقط خندیدم و بس
وز قول باباطاهر عریان بی کس
گفتم : خداوندا! به فریاد دلم رس!
القصه ما را مفتکی بردند زندان
از بهر جرم دیگری رفتیم زندان
من توی زندان کشف کردن
هرگز نباید رفت اصلأ رو به بالا
زیرا که این کار
از بهر ما دون پایگان نیست
این کارها،مخصوص از ما بهتران است!
به نقل از "گل آقا"
نظرات شما عزیزان:
|